گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
قیصر و مسیح
فصل پنجم
.IV – پیدایی فلسفه


یونان روم را بدین گونه فتح کرد که دین و کمدی خود را برای پلبها، و اخلاقیات و حکمت و هنرش را برای طبقات بالادست به ارمغان فرستاد. این ارمغانهای یونانی با ثروت و حشمت امپراطوری در تباه کردن ایمان و منش رومیان یار شد و بدین سان بخشی از انتقام یونان را از فاتحان خویش باز گرفت. پیروزی یونان هنگامی به اوج رسید که، در فلسفة روم، لذت طلبی صبورانة لوکرتیوس به پیروی از مذهب رواقی لذت طلبانة سنکا انجامید. در الاهیات مسیحی، مابعدالطبیعة یونانی بر خدایان ایتالیایی چیره گشت. در اوج قدرت قسطنطنیه، فرهنگ یونانی نخست به عنوان رقیب، و سپس به عنوان جانشین روم پیروز شد؛ و چون قسطنطنیه سرنگون شد، ادب و فلسفه و هنر یونانی در زمان رنسانس دوباره ایتالیا و اروپا را فتح کرد. جریان اصلی تاریخ تمدن اروپا همین است؛ همة جریانهای دیگر شاخابه هایی بیش نیستند. سیسرون می گفت: «آنچه از یونان به شهر ما روان شد نه جویباری باریک، بلکه رودی پهناور از فرهنگ و دانش بود.» از آن پس، زندگی روحی و هنری و دینی روم بخشی از جهان هلنیستی شد.1
یونانیان مهاجم در مدارس و تالارهای سخنرانی رم رخنه گاهی استراتژیک یافتند. در پی سپاهیانی که از مشرق زمین باز می گشتند؛ موج عظیمی از گراکولیان ـ یا یونانیکان، به اصطلاح تحقیرآمیز رومیان ـ در رسید. بسیاری از آنان، در مقام بندگی، مدرس خانواده های رومی شدند؛ گروه دیگر به عنوان نحویان، با گشایش مدارس زبان و ادبیات یونانی در رم، باب تحصیلات متوسطه را گشودند؛ بعض دیگر، که آموزگاران فن بلاغت بودند، دربارة فن خطابه و انشا و فلسفه درس عمومی و خصوصی می دادند. خطیبان رومی ـ حتی کاتوی ضد یونانی ـ خطابه های خود را به تقلید از سخنرانیهای لوسیاس و آیسخینس و دموستن می نوشتند.
از میان این معلمان یونانی کمتر کسی دیندار بود، و از آن میان کمتر کسی دین خویش را تبلیغ می کرد؛ معدودی از ایشان اپیکوری بودند و با تعریف دین به عنوان شر عمدة زندگی آدمی بر لوکرتیوس پیشی جستند. پاتریسینها بر آمدن تندباد را حس کردند و به جلوگیری از آن برخاستند. در سال 173، سنا دو اپیکوری را نفی بلد کرد و در سال 161 مقرر داشت که «هیچ فیلسوف یا آموزگار علم بلاغت حق ورود به رم را ندارد.» اما تندباد نمی ایستاد. در سال 159، کراتس مالوسی، سرپرست رواقی کتابخانة شاهی در پرگاموم، به سفارت رسمی به رم آمد و، چون پایش شکست، همانجا ماند و در ایام نقاهت در ادبیات و فلسفه درسهایی

1. هوراس در بیتی که اکنون پیش پا افتاده شده است می گوید: Graecia capta ferum victorem cepit ، یعنی: «یونان مغلوب فاتح بربرخوی خویش را به اسیری گرفت.»

گفت. در سال 155، آتن پیشوایان سه مکتب بزرگ فلسفیش را به سفارت روم فرستاد: کارنئادس از مردان آکادمی یا پیروان افلاطون، کریتولائوس مشایی یا پیرو ارسطو، و دیوگنس رواقی از سلوکیه. آمدن آنان کمابیش همان اثر عمیقی را داشت که ورود خردسولوراس به ایتالیا، در سال 1453. کارنئادس دربارة فن بلاغت چنان شیوا سخن می گفت که جوانان هر روز به مکتب او می آمدند. وی سراپا شکاک بود و در وجود خدایان شک می کرد، و حجت می آورد که بیدادگری را به همان پایة دادگری می توان توجیه کرد ـ این تسلیم دیررس افلاطون در برابر تراسوماخوس بود. چون کاتوی مهین این بشنید، در سنا پیشنهاد کرد که سفیران از رم بیرون رانده شوند. چنین شد. اما نسل جوان از بادة فلسفه ذوق برگرفته بود، و از آن پس جوانان توانگر رومی مشتاقانه به آتن و رودس می رفتند تا نوترین شکها را جانشین کهنترین ایمان خویش کنند.
همان کسانی که فاتح یونان بودند خود فرهنگ و حکمت هلنیستی را در روم روایی می بخشیدند. فلامینینوس، که هنوز پیش از هجوم به مقدونیه و رهاندن یونان ادبیات رومی را دوست می داشت، از هنرها و نمایشهایی که در یونان دید سخت به وجد آمد. این نکته را باید از مفاخر روم برشمرد که برخی از سرداران آن به فهم آثار پولوکلیتوس، فیدیاس، سکوپاس، و پراکسیتلس توانا بودند، اگرچه گاه قدردانی خویش را به مرحلة دزدی می رساندند. آیمیلیوس پاولوس از همة غنایمی که پس از چیرگی بر پرسئوس باز آورد، فقط کتابخانة شاهی را برای خویش، و به میراث فرزندانش، نگاه داشت. وی فرمود تا پسرانش ادب و فلسفة یونانی و نیز فنون رومی جنگ و گریز را فرا گیرند و، تا آنجا که وظایف دولتی اجازه می داد، در این مطالعات با فرزندانش همدرس می شد.
پیش از مرگ پاولوس، دوستش، پ. سکیپیو، فرزند آفریکانوس، پسر کهتر او را به فرزندی خود پذیرفت. برطبق سنت رومی، پسر نام پدر تعمیدی خویش را گرفت و نام طایفة پدرش را بر آن افزود؛ از این رو «پ. کورنلیوس سکیپیو آیمیلیانوس» نامیده شد، و ما از این پس او را سکیپیو خواهیم نامید. وی جوانی خوبرو و تندرست بود، جامة ساده می پوشید، و در کلام شرم را نگاه می داشت، دلی پرمهر و دستی گشاده داشت، و چندان درستکار بود که، با آنکه همة اموال غارت شدة کارتاژ از زیر دست او گذشت، به هنگام مرگ، جز پنج من سیم و ربع من زر چیزی از خود به جا ننهاد. بیشتر مانند دانشوران زیسته بود تا همچون توانگری، در جوانی با پولوبیوس، که از یونان نفی بلد شده بود، آشنا شد و، به پاداش کتابها و اندرزهای نیکی که از او گرفت، همة عمر دوست و سپاگزار او ماند. با جنگیدن در رکاب پدرش در پودنا آوازة جنگجویی یافت و در اسپانیا چالش دشمن را به نبرد تن به تن پذیرفت و پیروز شد.
در خلوت، گروهی از رومیان سرشناس و دوستار اندیشة یونانی را گرد خویش فراهم

داشت. عمدة ایشان، گایوس لایلیوس، مردی بود با فرزانگی مهرآمیز و در دوستی استوار، به داوری دادگر و به زندگی پاکدامن، و در گشاده زبانی و شیوایی سبک فقط آیمیلیانوس از او پیشتر بود. یک قرن بعد، سیسرون دلباختة لایلیوس شد و رسالة دربارة دوستی خود را به نام او نمود و آرزو کرد که ای کاش، به جای زمانة پرآشوب خود، در میان آن حلقة والای جوانان خردورز رومی زیسته بود. این مردان بر ادبیات رومی اثری شگرف داشتند؛ ترنتیوس با درک محضر ایشان بود که زبان آثار خود را ظرافتی بکمال بخشید، و هم شاید نزد ایشان بود که گایوس لوکیلیوس (180 – 103) آموخت که چگونه هجویه های خویش را، که در نکوهش گناهان و تجمل عصر خود بود، غایتی اجتماعی دهد.
مربیان یونانی این گروه پولوبیوس و پانایتیوس بودند. پولوبیوس سالها در خانة سکیپیو زیست. مردی واقعنگر و واقعپرداز و خردگرا بود، که در باب آدمیزادگان و حکومتها کمتر دچار پندار می شد. پانایتیوس اهل رودس و، مانند پولوبیوس، به آریستوکراسی یونان وابسته بود. چندین سال با سکیپیو الفتی پرمهر داشت. و هر دو بر روح یکدیگر اثر نهاده بودند: وی سکیپیو را با والامنشی رواقی آشنا کرد، و شاید سکیپیو بود که او را بر آن داشت تا توقعات اخلاقی مفرط آن فلسفه را به مذهبی عملیتر بدل کند. پانایتیوس، در کتابی به نام دربارة وظایف، افکار عمدة مذهب رواقی را بیان کرد: آدمی جزئی از کل است، و باید با کل، یعنی خانواده و میهن و روح الاهی کاینات، همکاری کند؛ و انسان به این جهان نه برای لذایذ جسمی آمده است، بلکه برای اجرای وظایف خویش، بی شکوه و دریغ. پانایتیوس، برخلاف رواقیان دیگر، از آدمی انتظار فضیلت کامل یا بی اعتنایی تمام در حق نعمات و مواهب زندگی نداشت. رومیان فرهیخته در این فلسفه جانشینی سزاوار و عرضه پذیر برای مذهب منسوخ خویش یافتند و اخلاقیات آن را آیینی موافق با سنن و آرمانهای خود دانستند. مذهب رواقی الهامبخش سکیپیو، آرزوی سیسرون، نفس تعالی یافتة سنکا، راهبر ترایانوس، راهنمای آورلیوس، و وجدان روم گشت.